شعر عاشقانه از سعدی
از هر چه میرود سخن دوست خوشترست
پیغام آشنا نفس روح پرورست
هرگز وجود حاضر غایب شنیدهای
من در میان جمع و دلم جای دیگرست
شبهای بی توام شب گورست در خیال
ور بی تو بامداد کنم روز محشرست
زنهار از این امید درازت که در دلست
هیهات از این خیال محالت که در سرست
اشعار سعدی